امروز که بنرها و عکسهای خندانت را در شهر دیدم با خود میگفتم کاش این بنرها و عکسها خبراز امدنت به شهر ما بدهد!
به گزارش دانشجو سلام؛ زبانم هنوز نمیچرخید نماز لیت الدفن برایت بخوانم و نامت را برزبان جاری کنم سردار!
حاج قاسم راستش را بخواهی امیدی در دل گلستانی ها بعد از امدن سردار معروفی روشن شده بود و آرزو داشتیم بچه حاج قاسم وساطتت کند و اسطوره مقاومت و قهرمان ملی ما را به استان بیاورد
امروز که بنرها و عکسهای خندانت را در شهر دیدم با خود میگفتم کاش این بنرها و عکسها خبراز امدنت به شهر ما بدهد
نمیخواهم رفتنت را باور کنم، با خود میگفتم تصویر خندان سردار روی اتوبوسها و سطح شهر حتما نوید آمدنش را به شهر ما می دهد. خیال آن هم برایم زیبا و شادی افرین بود ،خیالش را هم دوست داشتم
متن تسلیت زیر عکسهایت را با آنکه می دیدم ولی میخواندم ورود سردار دلها به استان گلستان را خوش آمد می گوییم و همراه با عکس مهربانت لبخند میزدم ، اما افسوس و صد افسوس !
با آنکه از نزدیک ندیدمت اما گویی سالها میشناختمت این حس را یک بار در دوران دانش آموزیم تجربه کردم آنموقع که گوینده خبر شهادت سپهبد صیاد شیرازی را اعلام کرد همین حال صبح جمعه را داشتم آن زمان هم حتی نام صیاد شیرازی را نشنیده بودم اما نمیدانم چرا تا خبر شهادتش را شنیدم چنان از شدت گریه هق میزدم که همه با نگاه تعجب اوری میگفتند مگر میشناسیش ؟ و من فقط خیره میشدم به آنها و گریه میکردم
سرِ اشکهای چشمم و حزن دلم را موقع تشیعتان فهمیدم آن زمان که ناپب المهدی بر تابوت امیر ارتشش بوسه زد و بغضی که از او در نماز مالک اشترش ترکید با خود گفتم مگر میشود دل امام زمان محزون باشد واین غم بر دلهای شیعیان اثر نکند؟!
حاج قاسم، انتقام سخت و سنگین جنایتکاران یک طرف! اما آنچه دلم را تسکین میدهد، شهادتت است اینکه سردار عزیز ما به آنچه که برایش سالها اشک ریخت و دنبالش دوید رسید
اگر خدای نکرده در بستر از میان مان میرفتی دیگر این داغ و حسرت هیچگاه و هیچگاه نه از دل امامت و نه ازدل مردم پاک نمیشد هرچند زینب کبری اجازه نمیداد سرنوشت علمدار حرمش جز به شهادت ختم شود.
انتهای پیام/
لیلا هاشمی
توجه!