فرصتی است دوباره که انسان به خودش برگردد ِنگاه کندِوارسی کند و گاهی حتی به عقب برگردد،خودش را از قفس ماده تن رها کند و روحش را در عالم ملکوتی به پرواز دراورد و...

به گزارش خبرنگار«دانشجو سلام» دلنوشته ای به قلم سید زهرا موسوی دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی گلستان؛و با نگاهی لطیف تر و متفاوت از قبل که سرشار از نورانیت و حق طلبی است به جهان اطراف بنگرد.

کنگاش می کندِگویی به دنبال گمشده ای می گردد که سال ها گم شده است

می خواهد پیدا کند که کیست؟و چیست؟و از کجا می آید ؟و سرانجامش کجاست؟

می گردد و جست و جو می کند مبدایی را که انسانیتش را دوست داد و می خواهدش و او را برای خویش برگزیده به خواطر نورانیتش..در دنیایی که معنای دوستی رنگ باخته.

ارام ارام جلو میرود ...همچو کودکی که مادرش دستش را گرفته تا راه رفتن بیامورد ...قدم برمی داردذ سمت اخلاص

یا الله و یا رحمن...با حیرتی شگرف از درونش بخشنده ترینی که انسانیت ِنورانیتِشرافت و مردانگی و غیرت و غرور به وی بخشیده را جست و جو میکند

یا رحیم و یا کریم..مهربانترینی را که مهربان است نسبت به بنده ای که معنای مهربانی در نظرش ِروحشِوجودش حتی اخیرا از دایره لغاتش کمرنگ شده.

یا امان الخایفین...از دل صدایش می کند..راز دلش را با معبودی در میان می گذارد که با تمام وجودش از خودش از خالقش که سخت محاسبه گر است از جادو های هزار نیرنگ و کینه توز دنیایی که در ان بسر میبرد ترسیده است ِمی ترسدِ خوف تمام وجودش را فرا گرفته که نکند معبودی را که از مادر به او مهربانتر بود را از خودش رنجانده باشد  ارام زیر موج اشکی که در چشمش حلقه زده میگوید که معبودا ترسانم از بنایی که از اعمالم ساختم...یا رب ترسانم از خشمی کهبا غفلت برافروختم.

یا غافر المذنبین...چگونه می شود که انباری از اتش گناه را با خنکای امرزش خاموش کرد؟

یا ذالرحمه و الرضوان...حرت تمام وجودش را فرا گرفته..عرق سرد بر صورتش لایه کشده ...پاسخ  سوال چند بند قبل دعا را حال می یابدِمعبودش صاحب رحمت است جلوتر میرور  که ستار الیوب است و بخشنده ای که سییات را به حسنات مبدل سازد....به عباتی بند ها درگوشش نجوا میکنند نترس و ارام باش

اویی که در تمام عمر در پی بی خدایی مرموزی که نا خواسته در دلش زنگار بسته و غفلت از بندگی  خالقی چنین در لش جولان میداد و در بند هوای نفسش ئدست و پا میزدِحال در بندهای جوشن کبیر رها شده و فریاد میزند خلصنا...خلصنا......خلصنا....خلاصم کن از بت های درونم.

و او مقرب درگاهش می شود و از باده ی معرفت حضرت عشق می نوشد

دل و جانش صفایی دگر می یابد او میهمانی بود وه به ضیافتی که خالقش تدارک ان را دیده دعوت شد... در این ضیافت سفره ای به وسعت قران گسترانیدِ با مایده هایی از جنس نور

اویی که در ضیافت امید به رحمت  و عطوفت پروردگارش را به ودیعه گرفته بود حال بات صدایی از اعماق وجود همراه با گریه و هق هق و ضجه و التماس و شرمندگی نسبت به صاحبش زمزمه می کند یا غافر الذنب را.با صدایی بلند میگوید اللهم انی اسیلک بسمک.

ِیا قوی یا ولیِ....یا ستر القبیح...یا من لم یواخذه بلجریرهِیا من لم یهتک الستر ِیا واسع المغفره

تمام گذشته اش را کنار می گذارد و برمیگرد سما خالقش و دوباره خلق می شود و زندگی ای دوباره را اغاز می کند

اینگونه است بازگشت بنده به سمت معبود...او بازمی گردد..

خالقش منتظر است ِ

قول دادست به او

که رهایش سازد

گر همی همی یک قدمی سمت رخش بردارد

می شتنابد طرفش

گیردش در اغوش

خالقش میداند

او لطیف است و درست

او سرشتش پاک است

او همی محترم اسن

او دگر مال من است.

نوشتن دیدگاه

توجه!

نظراتی را که حاوی توهین یا افترا است، منتشر نمی شود.
نظرات شما پس بررسی توسط مدیریت سایت نمایش داده میشود


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید