9دی هشداری جدی به خواص بی بصیرتی بود که امام خود را تنها گذاشتند اما مردم به این بی بصیرتان کاسب، فهماندند که به هنگامه فتنه ها جای کاسبی نیست بلکه در فتنه باید شفاف بود والا تا سال ها باید پاسخگوی این سئوال مردم باشید که چرا با سکوتتان فتنه گران را یاری کردید.
به گزارش خبرنگار «دانشجو سلام » بعد ازگذشت 8 سال از فتنه عظیم 88 می گذرد ولی ملت ایران هرگز ظلم عظیمی که به نظام و کشور وارد شد را فراموش نکرده اند در این میان مظلومتر ازهمه شهدای عزیزی بودند که در آن وقایع به مقام شهادت رسیدند اما متاسفانه کمتر نامی از آنان برده می شود
در فتنه عظیم 88 ، فتنه گران تعداد 23نفر از زن و مرد انقلابی را به شهادت رسانند و امروز می بینیم که با کمال بی شرمی سران فتنه و فتنه گران نه تنها نادم وپشیمان نیستند بلکه مدعی نیز می باشند
و متاسفانه برخی مسئولین و خواص نیز با چشم بستن به آن وقایع ، با کمال جسارت و بی شرمی مدعی رفع حصر سران فتنه می باشند ! واقعا باید از آنان پرسید چه کسی پاسخگوی ریختن خون این جوانان است؟! واین افراد بیشرم بدانند اگر نظام میخواست به عدالت با آنان برخورد کند کمتری حکم اعدام چندین باره این افرادبود !!!
شهید حسین غلام کبیری یکی از آنان جوانان مخلص و بسیجی است که با تیغ خشم فتنه گران به شهادت رسید و به عنوان اولین شهید مظلوم فتنه 88 نام گرفت وی در بیست و پنج خرداد ماه سال هشتاد و هشت و در حین ماموریت بسیج در اغتشاشات تهران در منطقه سعادت آباد به شهادت رسید . نحوه شهادت غلام کبیری توسط یک خودرو بی پلاک پراید صورت گرفت که او را مورد سو قصد قرار داد و شهید غلام کبیری به شدت مجروح شد و بعد از انتقال به بیمارستان به درجه رفیع شهادت نایل گشت. در ادامه نظر خوانندگان محترم را به بخشی از خاطرات پدر و مادر این شهید عزیز جلب می کنم .
حسن غلام کبیری پدر بزرگوار حسین غلام کبیری لحظه شهادت او را اینگونه نقل می کند که: بیمارستان رفتیم وقتی به او رسیدیم، یک ساعت بعدش تمام کرد ... پهلویش شکسته بود ... دست من را گرفت فشار داد، بلند شد آنقدر گریه کرد، اکسیژن دهانش بود، سرم دستش بود، بلند شد نشست دست من را فشار داد، گریه کرد اشک میریخت مثل ابر بهار، نمیدانستم دیدم فقط پاهایش بسته است، نمیدانستم که پهلویش هم شکسته است. گفتند پاهایش شکسته، گفتم عیبی ندارد، یکی دو دقیقه کنارش ایستادم گریه کردم، آمدم بیرون بعد از یک ساعت گفتند که تمام کرد. حرفی به آن صورت برای من نزد، چون اکسیژن در دهانش بود حرفی نزد که بگوید چه اتفاقی افتاده است، کجا رفته، برای چه رفته؟ بسیجی بود دیگر، به او ماموریت داده بودند برود سعادتآباد، از اینجا رفت سعادتآباد، آنجا شهید شد.
مادر شهید غلام کبیری از نوزادی پسرش اینگونه یاد می کند: دکتر گفت: «دیگر دیر شده است. وقتی که بچه زردی میگیرد؛ آن هم به این شدت، زود باید جراحی شود ... » دلم شکست. ملحفه پیچیدم و بردمش خانه. گفتم: «یا صاحب الزمان(عج)! این پسر همنام جد بزرگوار شماست، او را بیمة موسی بن جعفر(ع) کردهام ... » خیلی گریه میکرد. آرام زدم به پهلویش. برای معاینه که بردیم، گفتند: «همان ضربة کوچک، کار خودش را کرد، دیگر به عمل نیازی نیست » رئیس بیمارستان میگفت: « عکسش را بدهید، میخواهم این معجزه را به همه نشان بدهم »
توجه!